لعنت بہ دوست داشتنت ڪه دیوانہ ام ڪرده اما با تو دیوانگی هم زیباست بہ بهانہ ےِ دیوانگی هر جاےِ ناممڪنی در آغوشت میڪشم میبوسمت حتی گاهی چشمانم را میبندم و تا آنجا ڪه تو هستی پرواز میڪنم و با آهنگِ صدایت میرقصم این دل دیوانگی ڪردن با تو را خوب بلد شده دیر آمدے آنقدر کہ زندگی را بہ چهار فصل باختہ ام وَ قلبم دیگر با هیچ گناهِ عاشقانہ اے گر نمی گیرد دل تنگِ تو بودم که پاییز را عاشقانه سرودم و حالا به اندازه ی تمام روزهای زمستان اتاقم گرم است چون بى قانون ترين مكان دنيا دنياى عاشق هاست آنها حق خود را سهم خود را عشق خود را ميخواهند اما در دنياى عاشق ها قانونى وجود ندارد تا حق را به حق دار بدهد به چه كسى شكايت كنند آنها فقط خدا را دارند خدا هم اين روزها سرش شلوغ است و وقت ندارد خدا اين روزها كارى به كار عاشق هاى مظلوم ندارد من خودم زندگی را تقسیم می کنم شیر و میوه را تو بخر درد و بلایت را من گردگیریِ خانه با تو باشد مثل همیشه من خودم از پسِ تمام غصه هایت بَرمیایم تو بپوش بخند و خوب بخواب من کارهایِ عقب افتاده یِ زیادی دارم باید بارِ بیشتری از زندگی را به دوش بگیرم دوست داشتنت عجیب وقتم را گرفته همه چیز در شب زیباتر است فکر کردن عشق ورزیدن در رویا غرق شدن و آرامشی که شب ها و با در کنار تو بودن دارم زیبایی همه چیز را دو چندان می کند شب بخیر زیباترین بودنــت آرامشے ست که تزریــق مے شود درون رگ هــایم با حس نفس هــایت تکثیــر مے شود درون من مبتــلاے تو شده ام اے دلیل هر تپــش قلب من همه چیز در شب زیباتر است فکر کردن عشق ورزیدن در رویا غرق شدن و آرامشی که شب ها و با در کنار تو بودن دارم زیبایی همه چیز را دو چندان می کند شب بخیر زیباترین نزار قبانی میگه هم میترسم دوستت داشته باشم اونوقت تو بری و من درد بکشم هم میترسم دوستت نداشته باشم که فرصت عاشق تو بودن از دستم میره و پشیمون میشم حالا تو بگو کیف احبک بلا الم و کیف لااحبک بلا ندم چطور عاشقت باشم و درد نکشم و چطور عاشقت نباشم و پشیمون نشم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|